یاس من
یاس من

یاس من

رنگ یاسی

 یاس عاشقه رنگ قرمزه. همیشه از رنگ قرمز تو نقاشیاش استفاده می کنه. رنگ صورتی رو هم دوست داره. یوسف هم از رنگ آبی خوشش میاد. اول که به همه رنگا می گفت سفید. حالا رنگا رو بهتر یاد گرفته. یاس مشتاقتره و رنگا رو خوب یاد گرفته. مرتب از من می پرسه مامان این چه رنگیه؟ دامنم چه رنگیه؟ کیوی چه رنگیه؟ یه بارهم توی حمام به کاشی اشاره کرد و پرسید مامان این چه رنگیه؟ منم بش گفتم : این رنگ یاسیه. یوسف هم بلافاصله گفت مامان رنگه منم هست؟

حالا دیگه یاس فکر میکنه همه رنگا ماله خودشن! میگه این صورتیه منه. این قرمزه منه. یوسف هم سریع پشت سره یاس میگه اینم آبیه منه.

عروسک قشنگ من


عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده
یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده
قشنگ‌تر از عروسکم هیچ‌کس ندیده.
عروسک من
چشماتُ وا کن
وقتی که شب شد
اون وقت لالا کن
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن.


 یاس من، امروز با هم این شعر رو خوندیم. مامان یاد بچگی هاش افتاده بود. تو هم خوشت اومده بود. داداش هم اومده بود با ما شعر بخونه. خلاصه سه تایی باهم کلی کیف کردیم.

سی ماهگیتون مبارک

دوشنبه یازدهم فروردین نود و سه عشق های مامانی دو سال و نیمه شدن.

صد و سی هفته است که به زندگیه ما شادی آوردن.

الهی همیشه تندرست و خوشحال باشن.





از دستم نارحتی؟

یاس و یوسف داشتن بازی می کردن که وسط بازی دعواشون شد و یاس شروع کرد به جیغ زدن.

بابایی گفت : یاس ، چرا الکی جیغ می زنی؟ از دستت ناراحت شدم.

یاس هم سریع خودشو واسه باباش لوس کرد و با یه بوس سر و ته قضیه رو هم آورد و گفت : بابا جون دیگه جیغ نمی زنم.

بعد از ناهار یه دفعه یاد جیغ زدنشو باباش افتاد و گفت: بابا از دستم نارحتی؟

بابایی : نه عزیزم.

یاس : پس از دستم خوشحالی؟

صد و بیستمین هفته عمرتون مبارک

یوسف داشت آواز می خوند:

ای دل دل دیووونه

کی قدرتو رو می دونه


همزمان کف دوتا دستاشو گرفته بود جلوی صورت یاس.

یه دفعه یاس با صدای بلند گفت : منو می دونه. منو می دونه و زد زیر گریه. با گریه می گفت : تو رو نمی دونه، منو می دونه.

یوسفم ناراحت شده بود و می گفت : نه منو می دونه، تو رو نمی دونه.

منم مثل همیشه مرده بودم از خنده. واسه اینکه خنده ام تبدیل به سردرد نشه گفتم: بسه دیگه گریه نکنید، قدر دوتا تونو می دونه.

حالا هر وقت یوسف این آهنگو می خونه، یاس بش می گه : منو می دونه؟ داداش منو می دونه؟

یوسفم بش میگه : آره تو رو می دونه، منم می دونه.



نمکدون مامان




نی نی یا تازه از خواب بیدار شده بودن. یاس اومد کنارمو با ناز گفت : مامان من لالا دارم. با تعجب نگاش کردمو گفتم : ? really
یوسف منو نگاه کرد و زد زیر خنده.
حالا هر وقت یاس میگه خوابش میاد، یوسف بش میگه: ریلی خوابت میاد؟
****
به نی نی یا  یاد دادم به بزرگترا بگن شما . یه بار که داشتم روی "شما" تاکید می کردم  ، یوسف بم گفت: مامان تو شمایی؟!!
****

یاس عاشق لاک زدنه. یه بار نصف شب با گریه از خواب بیدار شد هر کاری کردم ساکت نشد. تا اسم لاک رو آوردم سریع ساکت شد. مجبور شدم لامپو روشن کنم و با چشای خواب آلود براش لاک بزنم.

هر وقت واسه یاس لاک می زنم یوسف هم میاد و میگه واسه منم بزن. اولین بار براش لاک نزدم اونم کلی گریه کرد. دلم براش سوخت و یه ناخنشو لاک زدم اما مگه قانع می شد می گفت باید همه ناخنامو لاک بزنی هم دست، هم پا. بش گفتم : این دفعه برات می زنم ولی دیگه خبری نیس. مگه تو دختری؟

حالا هر وقت که می خوام واسه یاس لاک بزنم، یوسف سریع قبل از اینکه من بش بگم مگه تو دختری؟  به من میگه: من آقام . لاک بزن برام!