یاس من
یاس من

یاس من

سفالگری در خانه

امروز بالاخره بعد از ماهها بساط گل بازی رو آماده کردم. گل سفالگری که پارسال توی تابستون خریده بودم ،دیگه داشت بوی کپک می گرفت! لباسای بچه ها رو عوض کردم لباس کار تنشون کردم (از همون لباسایی که دیگه یا کهنه شده بودن یا لک داشتن و به درد نمی خوردن.) یه تخته بزرگ داریم که از کابینتا مونده و بچه ها واسه خمیر بازی ازش استفاده می کنن . اونو گذاشتم توی هنرکده (یه فضا توی خونه مخصوص انجام کارای هنری ) یه کاسه آب هم آوردم و البته ابزار کار. شامل وردنه و چاقو و خلال دندون و وسایلی که بشه روی گل طرح انداخت.

یوسف از ذوقش نمی دونست چی کار کنه. سریع دست به کار شد و خودشو ،لباساشو ،ابزاراشو و هر چی دور و برش بودو گل مالی کرد. اما یاس تا دستش کثیف شد، ناراحت گفت : می خوام برم دستمو بشورم. هر چی گفتم عزیزم بعد که کارت تموم شد برو بشور فایده نداشت. آخرش زد زیر گریه و رفت دستاشو شست. یوسف هم بش می خندید. یوسف می خواست همه چی بسازه. اما مهمترین انتخابش ساختن یه ساختمون بود که پنجره هم داشته باشه.

من که دیدم یاس علاقه ای نشون نمیده، یه تیکه گل برداشتمو گفتم منم می خوام یه آدم برفی بسازم. بعد جفت دستامو تا مچ کردم توی کاسه آب. یوسف هم بلافاصله ازم تقلید کرد و با تعجب نگام می کرد که چرا من واسه اینهمه کثیف کاری چیزی بش نمی گم. مطمئن که شد. بازم دستاشو کرد توی آب و بعد که دستاشو  از آب در اورد توی هوا تکونشون داد و بیشتر کثیف کاری و ریخت و پاش کرد.

داشتن هنر کده توی خونه این مزیت رو داره که می تونه همیشه نامرتب باشه و بچه ها راحت هر کاری خواستن توش انجام بدن. البته با حضور یه بزرگتر و گرنه این احتمال همیشه وجود داره که ریخت و پاش به بقیه جاهای خونه هم سرایت کنه!!

خلاصه یاس هم تشویق شد که دلشو به دریا بزنه و دستاشو کثیف کنه. ولی هر از چند گاهی به دستاش نگاه می کرد و به خودش می گفت اشکال نداره بعد دستامو می شورم و تایید منو هم می خواست. اون موقع با خودم فکر می کردم که شاید توی تمیز بودن دست بچه ها افراط کردم!

تنیجه گل بازیمون چند دست لباس کثیف به اضافه دست و پاها و حتی صورت و موهای گلی و یه هنرکده کثیف بود. البته یوسف یه ماشین درست کرد که منو یاس هم توی ساختن چرخاش بش کمک کردیم و یاس هم با یه کوچولو گل یه قل قلی درست کرد و با کمک من یه گل آفتابگردون  و منم یه آدم برفی درست کردم که آخر سر شبیه جادوگر شد!

و وقتی گل بازی تموم شد ،تازه کار من شروع شد!!

فکر کنم بهترین مکان برای اجرای این عملیات حمام باشه که بعدش بچه ها خودشون ابزار کاراشونم بشورن و بعد از یه کم آب بازی کردن حمام هم کنن.

قرار شد بعد از اینکه شاهکارای هنرمند کوچولوهام خشک شد، خودشون رنگشون کنن.


روز جاری مبارک!

 یه مدتی به عنوان فروشنده توی یه تعاونی کار می کردم . یه خانم خوشکل و بسیار شیک پوشی که من ازش خیلی خوشم میومد و شیرازی هم بود، اغلب میومد تعاونی و خرید می کرد. معمولا من فاکتوراشو می نوشتم. اونم از من خوشش میومد مخصوصا وقتی که فهمید هم درس می خونم و هم کار می کنم. خلاصه یه روز که داشتم فاکتورشو می نوشتم، یه خانم دیگه که اونم مشتری ما بود و با دوتا بچه هاش میومد خرید ، وارد تعاونی شد. این دوتا خانم تا همدیگه رو دیدن سریع پریدن تو بغل هم و کلی ماچ و بوسه رد و بدل کردن. منو همکارام هاج و واج اونا رو نگاه می کردیم. فکر کردم که چندین ساله همدیگه رو ندیدن. بعدش که بالاخره احوالپرسی هاشون تموم شد و یادشون اومد که خرید دارن، شروع کردن به تعارف تیکه پاره کردن سر اینکه اول من فاکتور اون یکی رو بنویسم. همون خانم اولیه پیروز شد و بم گفت : اول فاکتور این عزیز دلمو بنویس بچه داره عجله داره. اون خانمه هم اصرار که نه اول شما اومده بودی و نمیشه و ... .

خانم اولیه با کلی شوق و ذوق بهم گفت که ایشون جاریمه و همون موقع روی سر من دو تا شاخ سبز شد. که این جاریته!!!

نتونستم تعجبمو پنهون کنم. خدای من مگه میشه آدم جاریشو اینقدر دوست داشته باشه؟؟!!!

خانمه هم با لهجه شیرازیش هی به من میگفت : ایشالا ازدواج که کردی می فهمی جاری چقدر خوبه. مثله خواهر آدم میمونه. و اونقدر گفت که همون موقع دلم جاری خواست!

چند سال بعد که ازدواج کردم و جاری دار شدم، تصمیم گرفتم که مثل همون خانم شیک پوش شیرازی با جاریم دوست باشم.

البته به نظر من محاله که تو دنیای جاریا حسادت نقشی نداشته باشه. ولی شاید رابطه خوب من با جاریم اولش به خاطر تصمیم خوب خودم بوده و بعد از اونم به دلیل اختلاف بالای سنیمون باشه.

در هر صورت این پستو واسه تشکر از جاری عزیزم نوشتم که وقتی دوقلوهام به دنیا اومده بودن ،منو دست تنها نگذاشتو برام خواهری کرد.

شاید بد نباشه اگه یه روز از سال رو بعنوان " روز جاری یا هم عروس "  تعیین کنیم و توی اون روز جاریا بهم هدیه بدن!