یاس من
یاس من

یاس من

تولد ات ساین

سه شنبه تولد بابایی بود. از اونجایی که بابایی عاشقه فوتباله مامان برای کیک تولدش یه توپ فوتبال درست کرد.




با تشکر از کمکهای خلاقانه ی خاله الیک.

از دستم نارحتی؟

یاس و یوسف داشتن بازی می کردن که وسط بازی دعواشون شد و یاس شروع کرد به جیغ زدن.

بابایی گفت : یاس ، چرا الکی جیغ می زنی؟ از دستت ناراحت شدم.

یاس هم سریع خودشو واسه باباش لوس کرد و با یه بوس سر و ته قضیه رو هم آورد و گفت : بابا جون دیگه جیغ نمی زنم.

بعد از ناهار یه دفعه یاد جیغ زدنشو باباش افتاد و گفت: بابا از دستم نارحتی؟

بابایی : نه عزیزم.

یاس : پس از دستم خوشحالی؟

صد و بیستمین هفته عمرتون مبارک

یوسف داشت آواز می خوند:

ای دل دل دیووونه

کی قدرتو رو می دونه


همزمان کف دوتا دستاشو گرفته بود جلوی صورت یاس.

یه دفعه یاس با صدای بلند گفت : منو می دونه. منو می دونه و زد زیر گریه. با گریه می گفت : تو رو نمی دونه، منو می دونه.

یوسفم ناراحت شده بود و می گفت : نه منو می دونه، تو رو نمی دونه.

منم مثل همیشه مرده بودم از خنده. واسه اینکه خنده ام تبدیل به سردرد نشه گفتم: بسه دیگه گریه نکنید، قدر دوتا تونو می دونه.

حالا هر وقت یوسف این آهنگو می خونه، یاس بش می گه : منو می دونه؟ داداش منو می دونه؟

یوسفم بش میگه : آره تو رو می دونه، منم می دونه.