ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امروز دوشنبه است!
دوشنبه ها رو دوست دارم ، چون دوشنبه بود که برای اولین بار دخترم یاس و پسرم یوسف رو دیدم و بوسیدم
امروز 1624 روز از اون روز به یاد موندنی میگذره و 223 هفته از عمر دوقلوهام گذشته...
تو این مدت کلی چیز میز یاد گرفتم که چطوری مادر بهتری باشم و کلی عصاب خرج کردم و کلی از موهام سفید شد!
اما اعتراف می کنم لحظه هایی که گذشت ، لحظه های بینظیری بودن که دلم براشون تنگ میشه.
لحظه ای که یوسف برای اولین بارتوی گریه صدام کرد : مامان!
لحظه ای که یاس از گرسنگی داشت انگشتاشو ملچ مولوچ می خورد...
لحظه ای که یوسف گریه کرد و شیر می خواست و یاس بهش اجازه نمی داد و من دلم واسه هر دو تاشون کباب شده بود.
لحظه ای که یاس در جواب اینکه کیو اول ببرم حمام گفت : اول!
لحظه ای که یوسف روی پاهاش ایستاد.
روزی که برای اولین بار بردیمشون پارک
و ...
تمام این لحظه ها رو دوست دارم. دیگه تکرار نمیشن و فقط ازشون یه خاطره مونده یا یه عکس.
همشون مثل باد گذشتن و شاید من لذت واقعی رو ازشون نبردم.
اما می خوام یه اعترافی کنم، این 6 ماه گذشته بیشترین لذت رو از مادر بودنم بردم.
از اینکه من بهاره مامان یه پسر قند عسل و یه دختر زیبا و شیرین زبون هستم ، دارم واقعا لذت می برم.
خدایا شکرت.
خدایا تو همیشه به من لطف ویژه داشتی. ازت ممنونم.
بازم کمکم کن که همیشه محتاجتم...