یاس من
یاس من

یاس من

حلیم بادنجون

یاس اصلا بادنجون  دوست نداره. نه خورش بادنجون میخوره نه کشک بادنجون و نه حلیم بادنجون. کلا غذایی که توش بادنجون باشه نمیخوره.  چند وقتی بود که دلم میخواست حلیم بادنجون درست کنم  تا اینکه بالاخره خورشید از مغرب طلوع کرد و من دست به کار شدم. همین که کارم تمام شد تازه یادم افتاد که پرنسسم  بادنجون دوست نداره. و منو یاد فیلم سالهای بعد از وبا انداخت. تو ی این فیلم دختر داستان هم مثله یاس من بادنجون دوست نداشت و در جواب خواستگارش گفت : اگه هیچ وقت منو مجبور به خوردن بادنجون نکنی باهات ازدواج میکنم!!!

یاس لب به حلیم هم نمیزنه چه برسه که بفهمه توش بادنجون هم هست

50 ماه تمام



50 ماهگی  گل های زندگیم

1500 روز مادری کردن




1500 روزگی تون مبارک عشقای مامان

دو قلوها در باغ وحش

یاس دوست داشت هر چه زودتر بره گرگ رو ببینه و وقتی که بالاخره موفق شد احساس رضایت تو چهره اش کاملا پیدا بود!


یوسف از دیدن فیل حسابی  ذوق زده شده بود و می خواست بره کنارشون!!


یوسف : مامان چقدر این حیوونا بی ادبن . چرا نمی رن توالت؟


یاس : مامان کانگرو...

200 هفتگی دوقلوهام


جوجوهای مامانی 1400  روزگی تون مبارک


سفالگری در خانه

امروز بالاخره بعد از ماهها بساط گل بازی رو آماده کردم. گل سفالگری که پارسال توی تابستون خریده بودم ،دیگه داشت بوی کپک می گرفت! لباسای بچه ها رو عوض کردم لباس کار تنشون کردم (از همون لباسایی که دیگه یا کهنه شده بودن یا لک داشتن و به درد نمی خوردن.) یه تخته بزرگ داریم که از کابینتا مونده و بچه ها واسه خمیر بازی ازش استفاده می کنن . اونو گذاشتم توی هنرکده (یه فضا توی خونه مخصوص انجام کارای هنری ) یه کاسه آب هم آوردم و البته ابزار کار. شامل وردنه و چاقو و خلال دندون و وسایلی که بشه روی گل طرح انداخت.

یوسف از ذوقش نمی دونست چی کار کنه. سریع دست به کار شد و خودشو ،لباساشو ،ابزاراشو و هر چی دور و برش بودو گل مالی کرد. اما یاس تا دستش کثیف شد، ناراحت گفت : می خوام برم دستمو بشورم. هر چی گفتم عزیزم بعد که کارت تموم شد برو بشور فایده نداشت. آخرش زد زیر گریه و رفت دستاشو شست. یوسف هم بش می خندید. یوسف می خواست همه چی بسازه. اما مهمترین انتخابش ساختن یه ساختمون بود که پنجره هم داشته باشه.

من که دیدم یاس علاقه ای نشون نمیده، یه تیکه گل برداشتمو گفتم منم می خوام یه آدم برفی بسازم. بعد جفت دستامو تا مچ کردم توی کاسه آب. یوسف هم بلافاصله ازم تقلید کرد و با تعجب نگام می کرد که چرا من واسه اینهمه کثیف کاری چیزی بش نمی گم. مطمئن که شد. بازم دستاشو کرد توی آب و بعد که دستاشو  از آب در اورد توی هوا تکونشون داد و بیشتر کثیف کاری و ریخت و پاش کرد.

داشتن هنر کده توی خونه این مزیت رو داره که می تونه همیشه نامرتب باشه و بچه ها راحت هر کاری خواستن توش انجام بدن. البته با حضور یه بزرگتر و گرنه این احتمال همیشه وجود داره که ریخت و پاش به بقیه جاهای خونه هم سرایت کنه!!

خلاصه یاس هم تشویق شد که دلشو به دریا بزنه و دستاشو کثیف کنه. ولی هر از چند گاهی به دستاش نگاه می کرد و به خودش می گفت اشکال نداره بعد دستامو می شورم و تایید منو هم می خواست. اون موقع با خودم فکر می کردم که شاید توی تمیز بودن دست بچه ها افراط کردم!

تنیجه گل بازیمون چند دست لباس کثیف به اضافه دست و پاها و حتی صورت و موهای گلی و یه هنرکده کثیف بود. البته یوسف یه ماشین درست کرد که منو یاس هم توی ساختن چرخاش بش کمک کردیم و یاس هم با یه کوچولو گل یه قل قلی درست کرد و با کمک من یه گل آفتابگردون  و منم یه آدم برفی درست کردم که آخر سر شبیه جادوگر شد!

و وقتی گل بازی تموم شد ،تازه کار من شروع شد!!

فکر کنم بهترین مکان برای اجرای این عملیات حمام باشه که بعدش بچه ها خودشون ابزار کاراشونم بشورن و بعد از یه کم آب بازی کردن حمام هم کنن.

قرار شد بعد از اینکه شاهکارای هنرمند کوچولوهام خشک شد، خودشون رنگشون کنن.