یاس من
یاس من

یاس من

در شیراز

امروز ده روزه که ما اومدیم شیراز خونه خاله کوچیکم. خاله عزیزم دو تا پسر آقا و ماه داره و یه دختر گل به معنای واقعی.

دیشب به پیشنهاد خاله جونم من و دختر خالم با هم رفتیم بیرون و خاله هم حسابی لطف کردن و بچه ها رو نگه داشتن.

خلاصه ما هم رفتیم بگردیم و خریدی کنیم ولی متاسفانه هیچی باب میلمون پیدا نکردیم. خسته و کوفته و ناراحت داشتیم برمی گشتیم خونه که یه دفعه دختر خالم پیشنهاد داد ،فلافل بخوریم. منم شکمو ،گفتم باشه. اونم گفت که دقیقا همین نزدیکیها یه فلافلی هست که چنین و چنانه و منم گرسنه آب از لبو لوچم آویزون شد. وقتی رسیدم دیدیم چند نفر تو صف ایستادن ما هم نوبت گرفتیم . تازه زنگ هم زدیم خونه که اگه تا الان شام نخوردید واسه شما هم فلافل بگیریم! که با واکنش منفی روبه رو شدیم و ما همچنان دلمون فلافل می خواست.

خلاصه هر چی زمان میگذشت نوبت ما نمیشد. خسته و گرسنه تو هوای سرد ایستاده بودیم . دلمونم نمیومد ول کنیم بریم!! جالب اینکه هیچکدوم از اون افرادی که توی صف ایستاده بودن و همشون هم آقا بودن حاضر نبودن جوانمردی کنن و نوبتشونو به ما بدن . هر چی هم آقای فلافل فروش که از لهجه اش پیدا بود خوزستانیه بهشون می گفت اول زن و بچه رو راه بندازم؟ ( منظورش من و دخترخالم بود!!!!) قبول نمی کردن به هیچ عنوان. باورم نمیشد چه شکموهایی بودن

نشون به اون نشون که زنگ زدیم تاکسی بی سیم هم اومد و هنوز نوبت ما نشده بود چون نفر قبل از ما هی تعدادسفارشاشو افزایش می داد. چقدر پر رو بود!! در برابر اعتراض ما هم کاملا بی توجهی می کرد!

وقتی که بالاخره ساندویچامونو گرفتیم و سوار ماشین شدیم اصلا میلی به خوردن نداشتیم بس که حرص خورده بودیم.تا یک ساعت بعد از برگشتنمون به خونه (که توام با شرمندگی من بود واسه اینکه خیلی به خاله جون زحمت داده بودم) هنوزم دستام سرد بود. امان از شکمویی


170 هفتگی دو قلوهام


هزار و صد و هشتاد روزگی تون مبارک


عاشقتونم