یاس من
یاس من

یاس من

فیلم MEMENTO

دیروز فیلم memento  رو دیدم. کاملا استثنایی ، مهیج و پیچیده بود. عالی از نظر ساختاری که کارگردان خلاق با زیرکی تمام فیلم رو تیکه تیکه کرده بود و از انتها به ابتدا اونو نمایش داد. هر چی بیشتر تماشا می کردم ، بیشتر گیج می شدم و البته بیشتر کارگردانش رو تحسین می کردم.

موضوعش هم جالب بود. مردی که حافظه کوتاه مدت نداشت!!

چنان ببینده رو  درگیر و میشه گفت گیج میکنه که خود من دو دفعه پشت سر هم نگاهش کردم.

این فیلم منو یاد فیلم های"بیست و یک گرم " و " بلوار مولهلند" انداخت که کارگردان با شکستن زمان به زیبایی اثرش اضافه کرده بود. ( فیلم اول فوق العاده بود ولی فیلم دوم رو دوست نداشتم چون آخرش احساس عقب موندگی و گیجی داشتم با اینکه چند بار نگاش کردم!! )

شاید به این دلیل فیلم memento رو بعد از مدتها خاک خوردنش تو کشو انتخاب کردم  و با وجود کلی کار نشستم  و تماشاش کردم که چند روزی بود در مورد یه خانم به ظاهر دوست این جمله رو تکرار می کردم که حافظه کوتاه مدت نداره!!!


خدایا شکرت به خاطر همه چیزایی که بم دادی ، اما برای من بدیهی شدن مثل حافظه کوتاه مدتم.



داداش کوچولوم تولدت مبارک

داداش گلم

رضای عزیزم

دار و ندارم  توی دنیا تو یه دونه برادری. تویی که دعای هر روز منی. تویی که هر روز دلم برات تنگ میشه. و هربار یه چیزی هست که منو یاد تو بندازه و خنده بیاره رو لبهام یا قهقهه(مثلا تماشای اخبار ناشنوایان) تویی که دلم می خواست تو بچگی هام بودی و با هم آتیش می سوزوندیم. تویی که هنوزم عزیز دردونه ی مامانی و منم هنوز دارم به این موضوع حسودی می کنم. تویی که برات بهترینها رو می خوام. تویی که داداش باهوش منی . باعث افتخار منی. تویی که دایی رضای دوقلوهامی. تویی که یه راه روشن رو جلوی پات می بینم ولی بازم نگرانتم.  تویی که براش  از خدا التماس میکنم که هر لحظه حواسش بت باشه. اره با توام داداش کوچولوم . می دونی چقدر دلم برات تنگ شده. می دونی تو جواب دعاهای منی... تو آرزوی من بودی... آرزو داشتم که یه داداش داشته باشم و خدای مهربون صدامو شنید و تو رو به من هدیه داد. که بهاره تنها نباشه و یه داداش داشته باشه. داداش کوچولوی من واسه خودت مردی شدی. یه پسر خوش قدوبالا و جذاب. داداش از را دور می بوسمت هزار بار و هزار بار دیگه هم. همه دلتنگیمو تو بلغم به جای تو فشار میدم. تولدت مبارک باشه عزیزم. تولد تو یکی از بهترین اتفاقای زندگیمه. اتفاقی پر از احساس هیجان و لذت و سپاس. دوستت دارم رضا جونم.دعای من موفقیتت تو همه زمینه های زندگیته. می بوسمت به امید اینکه سال دیگه تولدت کنارت باشم.

دو قلوها در باغ وحش

یاس دوست داشت هر چه زودتر بره گرگ رو ببینه و وقتی که بالاخره موفق شد احساس رضایت تو چهره اش کاملا پیدا بود!


یوسف از دیدن فیل حسابی  ذوق زده شده بود و می خواست بره کنارشون!!


یوسف : مامان چقدر این حیوونا بی ادبن . چرا نمی رن توالت؟


یاس : مامان کانگرو...

قلب من

قلب تو

قلب پرنده

پوستت اما پوست شیر

اون ور جنگل تن سبز

پشت دشت سر به دامن

اون ور روزای تاریک

پشت نیم شبای روشن

برای باور بودن

جایی شاید باشه شاید

برای لمس تن عشق

کسی باید باشه باید

که سر خستگی هاتو به روی سینه بگیره

برای دلواپسی هات

واسه سادگیت بمیره

حرف تنهایی قدیم

اما تلخ و سینه سوزه

اولین و اخرین حرف

حرف هر روز و هنوزه

تنهایی شاید یه راهه

راهیه تا بی نهایت

قصه همیشه تکرار

هجرت و هجرت و هجرت

اما تو این راه که هر بار

جز هجوم خار و خس نیست

کسی شاید باشه شاید

کسی که دستاش قفس نیست

قلب تو

قلب پرنده

پوستت اما پوست شیر

زندون تنو رها کن

ای پرنده پر بگیر

کسی باید باشه باید

که سر خستگی هاتو

به روی سینه بگیره

برای دلواپسی هات

واسه سادگیت بمیره

عزیزم هشتمین سالگرد عروسیمون مبارک با هزار هزار بوسه

تولد سی و چهار سالگیم

امروز چه روز خوبی بود. روز تولدم بود و من تو آیینه دنبال چین و چروک میگشتم و در عین حال به خودم دلداری هم می دادم !!!

صبح که از خواب بیدار شدم خودمو بغل کردم و بوسیدم و سال روز میلادم رو به خودم تبریک گفتم و عمیقا احساس شادی کردم. و اوج این خوشحالی وقتی بود که شکوفه های زندگیم برام نقاشی کشیدن و به مناسبت زادروزتولدم بهم هدیه دادن. از ته دل احساس خوشبختی کردم. مامانم اول از همه بم تلفن کرد. صدای قشنگشو بغل کردم و بوسیدم. و با یه هدیه غیره منتظره سورپرایزم کرد. تلفن پشت تلفن و تبریک پشت تبریک. چقدر من محبوبم .خدایا شکرت.  همسر عزیزم هم  منو سورپرایز و خوشحال کرد. واقعا شنیدن تبریک تولد از زبون عشق آدم یه چیز کاملا متفاوتیه. یه ناهار خاص و خوشمزه پختم و همه باهم خوردیم. .و یه سورپرایز جالب دیگه هم وقتی بود که دوست جدیدم  خانم هاشمی عزیز سر کلاس مورد علاقه ام به همین مناسبت شیرینی آورده بود.شب هم یه جشن تولد دعوت بودم. تولد در تولد . اینجوریشو زیاد دوست ندارم. ولی جالب بود. شب هم با تنهایی و نبود آقای شوهر سپری شد. اتفاقی غیر قابل پیش بینی که باید دقیقا توی شب تولد من می افتاد!! خدایا شکرت واسه همه چیزایی که بم دادی و ندادی.

بهاره جونم تولدت مبارک



200 هفتگی دوقلوهام


جوجوهای مامانی 1400  روزگی تون مبارک