یاس من
یاس من

یاس من

داداش کوچولوم تولدت مبارک

داداش گلم

رضای عزیزم

دار و ندارم  توی دنیا تو یه دونه برادری. تویی که دعای هر روز منی. تویی که هر روز دلم برات تنگ میشه. و هربار یه چیزی هست که منو یاد تو بندازه و خنده بیاره رو لبهام یا قهقهه(مثلا تماشای اخبار ناشنوایان) تویی که دلم می خواست تو بچگی هام بودی و با هم آتیش می سوزوندیم. تویی که هنوزم عزیز دردونه ی مامانی و منم هنوز دارم به این موضوع حسودی می کنم. تویی که برات بهترینها رو می خوام. تویی که داداش باهوش منی . باعث افتخار منی. تویی که دایی رضای دوقلوهامی. تویی که یه راه روشن رو جلوی پات می بینم ولی بازم نگرانتم.  تویی که براش  از خدا التماس میکنم که هر لحظه حواسش بت باشه. اره با توام داداش کوچولوم . می دونی چقدر دلم برات تنگ شده. می دونی تو جواب دعاهای منی... تو آرزوی من بودی... آرزو داشتم که یه داداش داشته باشم و خدای مهربون صدامو شنید و تو رو به من هدیه داد. که بهاره تنها نباشه و یه داداش داشته باشه. داداش کوچولوی من واسه خودت مردی شدی. یه پسر خوش قدوبالا و جذاب. داداش از را دور می بوسمت هزار بار و هزار بار دیگه هم. همه دلتنگیمو تو بلغم به جای تو فشار میدم. تولدت مبارک باشه عزیزم. تولد تو یکی از بهترین اتفاقای زندگیمه. اتفاقی پر از احساس هیجان و لذت و سپاس. دوستت دارم رضا جونم.دعای من موفقیتت تو همه زمینه های زندگیته. می بوسمت به امید اینکه سال دیگه تولدت کنارت باشم.

بهمن 93 تموم شد!

امروز خیلی خوشحالم نمی دونم چرا شاید واسه اینکه دارم روی فکرم کار می کنم و اونم همش به خاطر داشتن دوستای خوبی مثل خانم محمودی عزیز هست.

امروز توی کتابخونه صدای آهنگ کارتون پسر شجاع رو شنیدم! کلی ذوق کردم. برعکس همیشه که دلم می گرفت و پکر می شدم، خیلی هم خوشحال شدم. چشمامو بستم ازش لذت بردم. فکر کردم من چقدر خاطره از این آهنگ دارم. چقدر خوبه که یاس و یوسف هم سی سال دیگه یه همچین حسی رو تجربه کنن. مثلا صدای آهنگ باب اسفنجی یا لولا و چارلی رو بشنون و کیف کنن ، به جای اینکه ناراحت بشن و دلشون بگیره. همون موقع دلم می خواست صدای آهنگ حنا دختری در مزرعه رو هم بشنوم. همیشه وقتی این آهنگو میشنیدم ، دلم می خواست گریه کنم و گریه کنم و اونقدر گریه کنم که خسته بشم. واسه حنا . واسه همه سختیهایی که توی بچگی اش دور از مادرش تحمل کرد . واسه روحیه قوی اش و واسه اون لحظه ای که مادرشو بعد از سالها دید اشک بریزم.

و یاد اون موقعی بیفتم که مامانم بعد از چندین  هفته وقتی منو دید اول سجده کرد.

اما اون لحظه توی کتابخونه دلم می خواست فقط اون آهنگو بشنوم و لذت ببرم و لبخند بزنم و احساس خوبی داشتم ...

موقعی که از باشگاه برمی گشتیم خونه، اونم بدون کالسکه، دست بچه ها رو گرفته بودم. اولش کمرمو صاف کردم که درد نگیره و درست ایستادم. بعدش با بچه ها تمام راه رو شعر خوندیم. اون موقع واقعا احساس خوشبختی کردم. چقدر خوشبختم که یاس می گه مامان بغلم کن و منم بغلش می کنم و اونم بوسم می کنه و من انرژی می گیرم. و بعدشم نوبت یوسف میشه که به یه دونه بوس کردن قانع نیست. وای من چقدر خوشبختم. خدایا شکرت.

اون موقع واقعا خدا رو شکر کردم وقتی که کمرم درد گرفته بود و یاس و یوسف سوال پیچم کرده بودن و مواظب راننده های بی احتیاط بودم و نگاه کنجکاو مردم رو می دیدم که یه زن شادو با دو تا بچه نانازی نقد می کردن. خدایا این شادیو مدیون تو هستم.

وقتی رسیدم خونه خسته بودم ولی خوشحال. انگار که خیلی وقت بود این حسو تجربه نکرده بودم. یه ناهار خوشمزه درست کردم. یاس گفته بود براشون حلزون بپزم.

و بهترین حالتش مال وقتی بود که اتساین سورپرایزمون کرد و زود اومد خونه. خیلی خوشحال شدم. چهارتایی با هم ناهار حلزون، شاخ و برگ درخت و خاک و سنگ و دریاچه سفید خوردیم. یه کم بعد که اتساین دوباره رفت سر کار بچه ها با لالاییه گنجشک لالا خوابیدن و من بازم احساس خوشبختی کردم!

پارسال توی همچین روزی یاس رو بردم پیش یه خانم دکتر فوق العاده خونسرد تا گوششاشو سوراخ کنه. یاس اولش خیلی ذوق داشت و خوشحال بود اما همینکه اولین گوشش سوراخ شد و دردش گرفت یه نگاه ناباورانه به اون خانم انداخت و زد زیر گریه. دیگه کنترل کردنش کار حضرت فیل بود. می خواست به گوشش دست بزنه و همون موقع هم تلفن زنگ زد و خانم خونسرد به جای اینکه گیره گوشواره رو بندازه ،رفت تلفنشو جواب داد. یاس هم چنان غوغایی به پا کرد که نگو و دست زد به گوشش و گوشواره افتاد. وقتی گوشش پر از خون شد ، داشتم ضعف می کردم. مجبور شدیم دوباره گوشش رو سوراخ کنیم و درد بچه دو برابر شد. هنوزم جای سوراخ قبلی رو میشه روی گوشش دید. خانواده اتساین بام دعوا کردن که چرا اینقدر دیر بچه رو بردی گوششو سوراخ کنی؟ می گفتن هر چی زودتر ببری بهتره و بچه کمتر درد می کشه!!

خانواده خودم هم بام دعوا کردن که بچه گناه داشت چرا بردی گوششو سوراخ کردی ؟ می ذاشتی بزرگتر شه!! مخصوصا دایی اش!! کلی بام دعوا کرد که تو چه جور مادری هستی تو که بلد نیستی مادری کنی بیخود کردی بچه دار شدی و ... بش گفتم باشه حالا فرزندپروری خودتم میبینیم.

حالا هر چی من می گفتم آخه دکتر گفت: "هر وقت دخترت فهمید گوشواره چیه و گفت گوشواره می خوام ، اون موقع ببر گوششو سوراخ کن . " همه میگفتن کدوم دکتری بوده که حرف بیخود زده؟ و به قول معروف دکتر غلط کرد!! طفلک پزشک بیچاره که بهترین سالهای عمرشو نشسته درس خونده و کسب علم کرده و ما هم خیلی راحت هر چی دلمون خواست بهش میگیم.

دقیقا این مسئله سر غذا و خوراکی دادن به بچه هام تکرا شد. چرا به بچه هات اینو نمی دی بخورن؟ چرا اونو نمی دی  بخورن؟ بابا بدن به همه چی نیاز داره حتی به ترشی. بزرگ که شد خودش همه اینا رو می خوره و ... و ... و ... و ... .

نمی دونم به خدا نمی دونم بهشون چی بگم که دست از سرم بردارن. آخه بگو به شما چه؟ اینا بچه های من هستن و منم مادرشونم و هر چی صلاح بدونم همون کار رو می کنم و به هیچ کس هم مربوط نیست. آره واقعا دلم می خواد بی ادب بشم و بدتر از اینو هم بگم. به همه اون بزرگترایی که معلوم نیست وقتی ما بچه بودم چقدر غذاهای ناسالم به خوردمون دادن به این بهونه که بچه باید همه چی بخوره . خب دلش آبنبات خواسته. پفک خواسته و ...

آخه عزیزای من چرا دو تا کتاب راجع به سلامتی و تغذیه نمی خونید؟ چرا از یه متخصص تغذیه یا همون دکترای اطرافتون سوال نمی کنین؟ اصلا چرا همین برنامه های تلویزیون خودمونو تماشا نمیکنین؟ چرا همیشه فکر می کنید عقل کل اید و همه چی رو می دونید؟ آخه این همه قند مصنوعی و شکر و نمک و رنگ ؟؟

می گن: چرا به بچه هات تخم مرغ بدون نمک میدی؟ ببین عزیزم اگه نمک بزنی بچه خوشش میاد بیشتر می خوره ها؟ بهارجون اگه هفته ای یه بار یه لیوان کوچولو نوشابه بخورن که ایرادی نداره؟ خب دلش خواسته . ببین این پسر بچه استا باید هر چی دلش خواست بش بدی بخوره خودت که می دونی ... .پوکی استخوان واسه بچه سه ساله؟ ول کن بابا حالا کو تا چل سال دیگه الان نخوره که احیانا بعدا مریض نشه. پوسیدگی دندان؟ بابا اینا دندونای شیریه می خواد بیفته بره، خودتو الکی نگران نکن. چرا بهشون مربا نمی دی؟ بدنشون نیاز داره ها. مثلا ما الان دیابت گرفتیم؟ واسشون آبمیوه خریدم چرا قایمش کردی؟ این که دیگه آبمیوه اس خوبه. قند مندشو ول کن ویتامین داره. یعنی به این طفلکیا آب نبات چوبی نمی دی بخورن ؟  پس تو به اینا چی می دی؟ حالا اجازه هست بهشون آدامس بدم؟ چوب شور که عیب نداره؟ بابا ولمون کن این حرفا چیه؟ بچه باید چاق باشه. بده بخوره. بذار بخورن بچن دیگه، اینا رو نخورن پس چی بخورن؟ بچه به عشق قند می خواد چایی بخوره دیگه ، یعنی تلخ بش بدم ؟ اصلا ندم ؟ چرا؟ چایی هم نخورن؟ بستی هم نخورن؟ تو خودت بچه بودی بستنی نخوردی ؟ الان چت شده ؟ مریض شدی؟ باشه نذار الان بخورن فردا که رفتن مدرسه خودشون میرن میخرن تو هم نمی فهمی. اصلا این بهاره رو ول کنید حرف حساب حالیش نمیشه. ببین چقدر بچه هاش لاغرن. بابا این کجاش قد و وزنش طبیعیه؟ تو خودت اینقدری که بودی تپلو بودی لپات آویزون بود. بسه بسه شوهرت چی میکشه از دستت. بیچاره حتما به اونم هیچی نمی دی بخوره. بش می گی شام سالاد داریم.

یعنی دلم می خواد دست بچه هامو بگیرم برم تو غار که هیچکس نباشه. قبل از اونم همش میگفتن تو نمی تونی به دوتا بچه شیر بدی. خودتو پیر می کنی. اینا به یه مادر سالم نیاز دارن نه اینکه تو جون خودتو تقدیمشون کنی و فردا هم برات یه ذره احترام قائل نشن و ...

حالا عزا گرفتم واسه عید که چطوری موقع عیددیدنی میزبان رو قانع کنم واسمون شکلات نیاره و دلسوزی الکی واسه بچه ها نکنه و به حرفم توجه کنه .

خدا کنه این حس خوب الانم تا شب که هیچ تا پایان اسفند ادامه داشته باشه و وارد سال جدید هم بشه. بعد از یه مدت طولانی افسردگی . از خدا می خوام به همه اونایی که دلشون می خواد مامان بشن نی نی بده تا طعم غیر قابل توصیف مادر بودن رو بچشن. خدا کنه تست بارداری خاله الیک مثبت بشه. الهی آمین.


پس کی نوبت ما می شه؟!

         

        ... دختر خونه که بودم به مامانم همیشه تو کارای خونه کمک می کردم اگه می خواستم در برم هم نمی شد چون در رفتن از زیر کاری که مامان جونم بم محول کرده بود غیر ممکن بود و همیشه بی چون و چرا و به بهترین نحو ممکن باید انجام میشد. تازه بعدشم کلی ازم ایراد می گرفت . بدترین ایرادشم این بود که چقدر لفتش دادی .

 وقتی که همه فامیل دور هم جمع می شدیم مثله عیدا کلی کار به ما دخترا می دادن و به قول خودشون بمون مسئولیت می دادن که یعنی کار بلد شیم و واسه آیندمون خوبه و از این حرفا.

آماده کردن صبحانه با دخترا ،آماده کردن بشقابا و قاشوق ، چنگال و غیره با دخترا، سفره انداختن با دخترا، سفره جمع کردن با دخترا ،  ظرف شستن با دخترا ، میوه شستن با دخترا، سالاد درست کردن با دخترا ، عصرونه دیگه با دخترا ، ( یعنی این کلمه دیگه همچین می ره رو مخم که نگو . انگار که هیچ کاری نکرده بودیم و حالا باید یه تکونی به خودمون بدیم و یه کاری بکنیم ) شام پختن با دخترا و خلاصه هر کاری که می شد و دلشون می خواست رو به ما محول می کردن. البته که مامان عزیزم همیشه تو این کار پیش قدم بود و اونقدر گفته بود که بقیه هم ازش یاد گرفته بودن مدام تکرار می کردن : سیب زمینی پاک کردنو بدین به دخترا ، کاهو شستنو بدین به دخترا، چایی رو دیگه دخترا درست کنن و ...

این ما هم شامل من و دختر دایی بزرگم و دختر دایی کوچیکم می شد. دختر خاله هام هم که کوچیک بودن اون موقعها.

همون موقعها بود که متوجه می شدم چقدر فزرم و سریع تر از دختر دایی هام کارا رو انجام می دم و خیلی خوشحال می شدم که می دیدم فس فسو نیستم! بر خلاف حرفی که روزی چندین بار از مامان میشنیدم. آخه دختر دایی هام اونقدر آروم و با کلی ناز و عشوه می خواستن یه کاری بکنن که حوصله آدم سر می رفت . تازه فهمیدم که این شگردشون بوده که کار بشون نگن! (لازم به گفتن نیست که هنوزم همین طورین)

خلاصه کلی کار بمون می دادن باید بدون اعتراض و با بهترین کیفیت انجام می دادیم وگرنه صد تا حرف میشنیدیم از بزرگ و کوچیک . تازه همیشه طلبکار هم بودن که شما دخترا هم پاشین یه کاری بکنین دیگه ... اینو من یکی  نمی تونستم تحمل کنم و کلی اعصابم بهم می ریخت که آخه بابا شما که هر کاری گفتین ما انجام دادیم یه تشکر هم که نمیکنین دیگه چرا با این لحن بامون حرف می زنید. ولی کسی اهمیت نمی داد. مخصوصا مامان جونم . واسه همین همیشه به خودم دلداری می دادم که وقتی ازدواج کنم و واسه خودم خانم خونه بشم دیگه کی می تونه بم بگه این کارو بکن ، اون کارو بکن. و همزمان قند تو دلم آب می شد.

خلاصه شوهر کردم و رفتم خونه بخت از شما چه پنهون که این عادت بد خانواده ما تو خانواده آقای ات ساین دقیقا برعکسه یعنی دخترا دست به سیاه سفید نمی زنن !!! هنوزم باورم نمیشه...

دوست واقعی

دوست وافعی یعنی کسی که واقعا از ته ته ته دلش دوستت باشه بدون یه ذره حسادت. یعنی کسی که تورو فقط فقط به خاطر خودت دوست داره نه مثلا به خاطر بچه هات!!

دوست واقعی یعنی کسی که برات هر کاری که از دستش بر میاد انجام بده بدون هیچ چشم داشت و توقع جبرانی. لازم هم نیست که ادعای خواهری داشته باشه. 


  ادامه مطلب ...

بن بست

گریه کنم یا نکنم حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو دل بکنم یا نکنم
با این سوال بی جواب  پناه به آینه میبرم
خیره به تصویر خودم  میپرسم از کی بگذرم
یه سوی این قصه تویی  یه سوی این قصه منم
بسته بهم وجود ما  تو بشکنی من میشکنم
گریه کنم یا نکنم  حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو  دل بکنم یا نکنم
نه از تو میشه دلبرید  نه با تو میشه دلسپرد
نه میشه عاشق تو موند  نه فارغ از تو میشه بود
هجوم بن بست رو ببین   هم پشت سر هم رو به رو
راه سفر با تو کجاست  من از تو میپرسم بگو
بن بست این عشقو ببین  هم پشت سر هم رو به رو
راه سفر با تو کجاست   من از تو میپرسم بگو
گریه کنم یا نکنم   حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو   دل بکنم یا نکنم
تو بال بسته منی   من ترس پرواز توام
برای آزادی عشق  از این قفس من چه کنم


خیلی ناراحتم خیلی. بدتر از اون اینکه نمی دونم چی کار کنم. همه احساسمو با زمزمه کردن این آهنگ نشون می دم اما کسی جز خودم متوجه نمیشه...

به یاد بچگی هام

خواستنه تو نه عشقه و نه عادته

دیدن تو به حرمته زیارته

اما می خوام تو دستای تو گم بشم

فنا شدن در تو برام نهایته

نیاز تو چراغه خونه ی منه

هر جا باشی چراغه خونم روشنه

یادت باشه حتی اگه من نباشم

چراغه خونمون واسه تو روشنه

تا تو بیای همیشه سو سو می کنه

بیخوده با تو بودنم

مسته به تو رسیدنم

مست تر از کوه شراب

خرابه عشقه تو منم

خرابه عشقه تو منم

ازت می خوام حتی اگه پشت هزار تا کوه باشی

یادت باشه چراغه خونمون واسه تو روشنه

حتی اگه من نباشم یکی تو رو تو خونه فریاد می زنه

یکی تو رو تو خونه فریاد می زنه

حرفای من زمزمه ی یه خواهشه

 نه التماس نه خواهشه نوازشه

 فقط تویی حرف همه وجود من

وقت دعا زمزمه ی سجود من

ازت می خوام حتی اگه اون ور لحظه ها بری

یادت باشه چراغه خونمون واسه تو روشنه

حتی اگه من نباشم یکی تو رو تو خونه فریاد می زنه

یکی تو رو تو خونه فریاد می زنه

یکی تو رو تو خونه فریاد می زنه

یکی تو رو تو خونه فریاد می زنه

یکی تو رو تو خونه فریاد می زنه


مامانم این آهنگو به یاد پدرم که سالها توی یه کشور دیگه دور از ما بود، زمزمه می کرد. حالا نمی دونم باید بگم یاد اون روزا به خیر ؟

نمی دونم چرا

بخاطر دوقلوهای عزیزمون مجبور شدیم خونمونو بزرگتر کنیم. همین روزا هم اسباب کشی داریم و می ریم به یه خونه جدید. دغدغه خونه پیدا کردن و خونه رهن دادنمون شده بود استرس روزانه من. می ترسیدم بچه هامون به دنیا بیان و هنوز اتاقشون آماده نباشه. تا اینکه ...

ادامه مطلب ...