یاس من
یاس من

یاس من

مرا "بهاره" نام نهادند و "بهار" صدا زدند

مرا  "بهاره"  نام نهادند

از آغاز هیجان لبخندها و تبریک ها

از لحظه روییدنم در یک طلوع شاد

یک صبح صادق سپید

از لحظه رسیدن و ایستادن و استوار شدن روی زمین گرم

با اصالت کهن این مهر نا تهی

مرا  "بهاره"  نام نهادند

از پیوند عمیق پرستوها د ر بوسه های داغ

روی شانه های کوچک اما محکم امید

از جاذبه درخشان شوق عشق

در سکوت و هیاهوی دو روح مهربان

اما گسستنی



مرا  "بهاره"  نام نهادند و  "بهار"  صدا زدند

 در انعکاس بی دریغ پرتو های نور

فلسفه ظهور زیباترین ترانه شکفتن شروع شد

در سبزترین گوشه آسمان آشیانه شان

من بودم :  موسم بهار

شنونده روزهای نیامده

در وسعت سینه دو روح مهربان

 اما گسستنی

روزهایی که بی هراس شب

تنها به ذوق تجلی حیات

-  کاشتن و سبز شدن  -

احضار می شدند

برای یک زندگی بی خزان

و در هیجان خنده های نا تمام

آنقدر بزرگ بودند که من قهرمانشان باشم.



شاید آن دو روح لرزان خزان زده

از ترس و یاس این غم زرد رنگ

در زوایای پنهان لحظه ها

در خواهش سوزان "بهار"  می سوختند

اما دریغ و حیف

که " دوباره از نو تازه شدن"  را هرگز از بهاران نیاموختند


مرا  "بهاره " نام نهادند

من بهار بودم  پر از لبخند شادی

من بهار بودم  و سبز رنگ موهایم بود 

من بهار بودم  و عشق جای چشمانم بود

 در نگاهم هر دم پروانه می رقصید

دستهای گرمم در هوا می چرخید

 قاصدک همراهم از شگفتی پر بود

 در صدایم انگار 

روز و شب در تپه یک بز نا آرام بازیگوشی می کرد

وقتی تشنه می شد چشمه پرسش ها از دل خشکی ها پر شبنم می شد

من عروسک بودم

 من "بهاره"  بودم

با گل و رود خانه هم ترانه بودم

خواب و بیداری هر دو یک معنی داشت

توی هر دو میشد " گل سرخی " را دید

در نگاهم حتی شب هم زیبا بود




زیر الماس ها آنجا یک فرشته زیبا

از شب می ترسید

پشت لالایی ها گریه می کرد گریه

روح بغض آلودش از غم می لرزید

لحظه هایش گم بود

لحظه های بی نام

من سبز می کردم لحظه های ساکت غرش آلود سیاه او را

سبز سبز تا آن ور حیات

تا آن ور افق

نزدیک آسمان



در گرمایش بلوغ پرواز می کردم 

و از نهایت خنده حرف می زدم

و از نهایت زیبایی طلوع و سجود خورشید

نشاط بهاران

پیکرم را سیراب می کرد و تحسین می آفرید


کدامین باد

کدامین باد بی سامان

حکومت رعشه آور پادشاه بی مهری ها را به ارمغان آورد؟

و بقچه خاطره ها را با خود برد؟

کدامین روح در طغیان جهنم کبود می خندد؟

کدامین روح در زوال عجیب آرزوها می شکفد؟

روح من از جنس کدامین سنخ ناشناخته است که در هجوم رگبار این ظلم بی حساب تاب بیاورد؟

کدامین " بهار"  در زردترین خزان " بهار"  است؟

کدامین " بهار"  در زردترین خزان " بهار"  است؟



فرشته زیبای هراسان از شب

تویی که دور از نگاه دیگری

ابر بهار شدی

و زیباییت را بخشیدی

ای مهربان ترین روح شکسته بی پناه

آخر مگر شب چه داشت؟

شب با الماس های ریز و درشت خود

پناهگاه رو یا های قشنگ تو بود

شب با تمام زشتی و کراهتش

باور کن زیبا بود

 راهی بود برای رشد برای کمال

برای تجدید میثاق های دو روح مهربان

 نه گسستنی



شب

 در تمام ثانیه هایش

فقط و فقط می خواست

بدانید که می شود نگاهی دوباره کرد

و دوباره زنده شد

دوباره بهار شد و بهاران آفرید


مرا "بهاره " نام نهادید و  " بهار"  صدا زدید

اینک ولی  "خزان"  بخوانید مرا

بهار 81


نظرات 1 + ارسال نظر
veblagnazarsangi.blogsky.com پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 07:56 ب.ظ http://veblagnazarsangi.blogsky.com

veblagnazarsangi.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد