یاس من
یاس من

یاس من

الگوی مناسب

خدای مهربونم چقدر خوب و بزرگی. من چطوری ازت سپاسگزاری کنم؟ اصلا چطوری می تونم واسه همه نعمتهایی که بم دادی ازت تشکر کنم. بعضی از نعمتهات اونقدر بدیهی شده که یادم می ره باید به خاطرشون شکرگزار باشم. من منتظرم که چه اتفاقی بیفته که دستامو بلند کنم و بگم خدایا شکرت یا سجده کنم و اشک شوق بریزم؟ من که هر چی خواستم بهم دادی! خدایا منو ببخشای که ناشکرم ، نا سپاسم. منو به بزرگی و مهربونی خودت ببخش.

از همون موقعی که دوقلوهام جنین بودن ازت میخواستم که منو بامادری که اونم دوقلو داره و دوقلوهاش دختر و پسرن و البته از دوقلوهای من بزرگترن آشنا کنی. خیلی وقته اون آدمو با همون خصوصیاتی که خواسته بودم سر راهم قرار دادی اما من متوجه نبودم!! بیشتر از یک ساله!!

خانم محمودی یه مادر موفق که دوقلوهاش الان یازده ساله شونه و چقدر مایله که تجربیاتش رو با مهربونی و دلسوزی در اختیار من بذاره ، همون هدیه الهی که باهاش سورپرایزم کردیه. خدایا شکرت. 

خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم ،تو یه جایی که فکرشم نمی کردم بتونم برم ( به خاطر نگهداری از بچه ها و دست تنها بودن )ولی تو خدای خوبم همه چی رو مرتب کردی تا بتونم برم و دقیقا کنار هم بشینیم!

اون روز سر ناهار یه دفعه واسم مهمون اومد و انگار خیال رفتن هم نداشتن. ات ساین هم دیر کرده بود و من همش تو دلم می گفتم: خدایا خودت یه کاری کن. دلم می خواد برم.

دقیقا تو همون لحظه ای که دیگه داشتم بی خیالش می شدم همه چیز عوض شد و همه اینها به خاطر قدرت و اراده الهی تو بود. خدایا ازت ممنونم.

از اون روز تقریبا یک سال گذشت با اینکه من شماره خانم محمودی رو داشتم و می دونستم اونم دوقلوهای غیر همجنس داره اما یه بار هم باهاش تماس نگرفتم. چه اشتباهی کردم اگه زنگ زده بودم و حال و احوال می پرسیدم و سر صحبتو باز می کردم، زودتر می تونستم از تجربیاتش استفاده کنم.

یه چند روزی بود که دلم هوای همون یک سال پیش رو داشت. اما به خودم می گفتم پس بچه ها رو چی کار کنم؟ نمیشه ولش کن. تا اینکه دقیقا سر ظهر تلفن زنگ زد با بد اخلاقی جواب دادم که کدوم آدم بی ملاحظه ای الان زنگ می زنه؟

خانم محمودی عزیز بود و بم خبر داد که یه سمینار در مورد تربیت فرزندان قراره تو فرهنگسرای نزدیک خونه ما برگزار بشه و بم شماره رزرو رو داد و بی نهایت خوشحال و شرمنده ام کرد.

خدایای مهربونم بازم بم لطف کردی و یه جوری شرایط رو پیش بردی که بتونم برم  و احساس خوبی رو تجربه کنم. بازم شکرت.

بعد از یک سال می خواستم خانم محمودی رو ببینم. اصلا قیافه اش یادم نبود. چشمم به در بود و هر کی از در وارد می شدو برانداز می کردم. آخرشم فکر کردم نمی یاد یا تو یه روز دیگه رزرو کرده. ولی اومد هر چند یه کم دیر اومد و من سریع شناختمش.

اصلا از ظاهرش ، لباس پوشیدنش حتی کیفش معلومه که اهل مطالعه و یادگیری و پیشرفته. و از سوالهایی که می پرسید و حرفایی که می زد کاملا مشخص بود که چقدر برای تربیت بچه هاش وقت گذاشته و تربیت اونها بی اندازه براش مهمه. و دقیقا همون الگویی که من نیاز دارم!!


از دست و زبان که برآید *کز عهده شکرش بدر آید


من و خانم محمودی با هم تو کارگاه فرزندپروری موفق شرکت کردیم و هر دو راضی بودیم. و این بهونه ایه که من همه مطالب اون کارگاه رو مو به مو توی پستهای بعدی برای همه مادرایی که تربیت بچه هاشون براشون مهمه بنویسم. و اینو هم بگم که روانشناس برگزار کننده اون کارگاه یعنی آقای خانلاری که از شاگردهای مرحوم آقای دکتر سهایی و آقای دکتر عشایری هستن این اجازه رو به من و همه شرکت کننده های دیگه کارگاه دادن.


نظرات 1 + ارسال نظر
helia چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 06:00 ب.ظ http://www.mainlink2.blogsky.com

che khoob ... hatman mataleb ro benevis. man ke kheili moshtagham bekhonam azizam.

باشه چشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد